نویسندگان مشهوری که از مدرسه اخراج شدند
برای برخی از ما احساسمان به مدرسه کاملا در نوسان است. تازگیِ آن به تدریج کم شده و تکالیف هولناک از راه میرسند. شاید همین الان هم از آن خسته شده باشید. با همه اینها میدانیم که مدرسه ارزشمند است.
اما این حقیقت وجود دارد که شخصیتهای ادبی برجستهای هم هستند که به دلایلی مدرسه را نیمه کاره رها کردهاند یا بیرون انداخته شدهاند. شاید در مورد بعضی از آنها هم شنیده باشید: مارک تواین، جک لندن، ویلیام فاکنر، هارپر لی، اسکات فیتزجرالد و … اما حالا قرار است یک فهرست از افراد معاصر در این زمینه را معرفی کنیم.
در ادامه فهرستی از نویسندگان موفقی آمده که مدرسه را ترک کردند، مرخصی گرفتند یا اخراج شدند و به سوپراستارهای روشنفکر تبدیل شدند.
شرلی جکسون
جکسون در دانشگاه روچستر پذیرفته شد و بخشی از کلاس ۱۹۳۸ بود تا اینکه در سال دوم ترک تحصیل کرد. شاید ترک تحصیل واژه درستی نباشد؛ در واقع نمراتش آنقدر بد بود که از او خواستند آنجا را ترک کند. راث فرنکلین در بیوگرافی جکسون مینویسد که این نویسنده میگوید بیرون انداخته شده چون به کلاسها نمیرفته چون از آنها متنفر بوده. او سال بعد را به نوشتن گذرانده و خودش را مجبور کرده که روزی حداقل هزار کلمه بنویسد.
و وقتی برای پذیرش در دانشگاه سیراکیوس اقدام کرد، این کار را با هدف تبدیل نوشتن به حرفهاش انجام داد. او در سپتامبر ۱۹۳۷ در دانشگاه پذیرفته شد، خیلی سریع راهش را پیدا کرد، کارهایش را منتشر کرد و در ۱۹۴۰ فارغ التحصیل شد.
ساموئل آر. دیلنی
یکی از بهترین نمونههای نویسندگانی که کالج را پس از تنها یک نیمسال تحصیلی ترک کرد و البته بعد به عنوان یک استاد دانشگاه برای درس دادن در چندین مدرسه خوب ازجمله دانشگاه ماساچوست، کورنل و تمپل بازگشت. وقتی در سال ۲۰۱۱ مصاحبهکننده از او پرسید چرا تحصیل را ترک کرد، دیلنی پاسخ داد: «به اندازه کافی باهوش نبودم.» اما مطمئنا با در نظر گرفتن استعداد او در نویسندگی این حقیقت نداشت.
او اینطور ادامه داد: «منظورم این است که من فاقد یک نظم یا استعداد سازمانیافته بودم. من مطالعه را در چنته داشتم. حقایق و تاریخها را جمع میکردم. اما برای خوب بودن در کالج باید بتوانی زمانت را مدیریت کنی؛ که من نتوانستم این کار را بکنم تا خودم را نجات دهم.
من یک چیز را شروع میکردم و بیست دقیقه بعد روی موضوع دیگری بودم. مدتی طول کشید تا فهمیدم اگر یک معلم مرا میکشید کنار و میگفت: «بیا حرف بزنیم، اینجوری باید این کار را بکنی» شاید یاد میگرفتم که چطور از این مساله به سلامت عبور کنم. اما هیچکس این کار را نکرد.»