درباره فیلم مغول ها از پرویز کیمیایی
درباره فیلم مغول ها از پرویز کیمیایی
که امروز از آن یادی می کنیم و نقدی کوتاه داریم بر فیلم مغول ها که ساخته کارگردان خوب ایران پرویز کیمیایی است. اشاراتی درباره فیلم «مغول»های پرویز کیمیایی که هجوم تاریخی مغول را به یک مفهوم امروزی در زندگی مدرن تبدیل می کند.
دو، سه در جلوتر از خانه ما همسایه ای زندگی می کرد که مصرف کلمه مغول هاش بالا بود. همیشه خدا میهمان داشتند و هر وقت بعد از رفتن آن ها سری به خانه ما می زد، برای مدارم از مغول هایی می گفت که آمدند، خوردند و رفتند. منظورش فامیل های شوهرش بودند که برای دیدار آن ها یا تماشای تلویزیون به خانه شان سر می زدند.
در همان سال ها، نداشتن تلویزیون پای مرا هم به اقامتگاه مغول ها باز کرد؛ اقامتگاهی که یک شب تلویزیونش تبلیغ فیلمی را پخش کرد که برای زن همسایه ما جالب بود. فیلم را فقط سینما کاپری تهران نشان می داد و در پیش پرده اش نشانی از بزن بزن و رقص و آواز نبود.
زن و شوهر یک روز که برای دیدن اقوام به تهران رفته بودند، سری هم به «مغول ها» زدند؛ فیلمی که به گفته هر دو نفرشان بی سر و ته و باعث سردرد بود. دلیل این حرف شان را سال ها بعد، وقت تماشای فیلم های کارگردانش (پرویز کیمیایی)، متوجه شدم.
برای فیلمسازی که شیفته موج نوی فرانسه و متفاوت ترین فیلمساز این موج بود، روایت سرراست و جذاب داستان فیلم کمترین اهمیتی نداشت. آنچه کیمیاوی در پی آن بود، بیان مفاهیم در قالبی کاملا سینمایی بود به گونه ای که بیننده شاهد تصاویری کاملا سینمایی باشد؛
تصاویری که همراه با صدا موقعیتی خاص و سینمایی بسازد و داستان، نمایشنامه رادیویی و هیچ هنر دیگری نباشد. شاید به همین دلیل در قسمت های مختلف فیلم هایش می توانیم از قدرت تدوین خلاقانه بهره برد.در فیلم مغول ها که به عنوان اولین فیلم بلند این فیلمساز و در سال 1352 ساخته شده،
نیز این ویژگی کاملا پیداست. فیلم روایتگر زن و مردی است که انگار دغدغه های هر کدامشان آن ها را به سمت طلاق عاطفی هل می دهد. زن در حال نگارش پایان نامه ای است که در آن به تاریخچه حضور مغول ها در ایران و ویژگی های این قوم است. باور زن، با بازی فهیمه راستکار، خیلی شبیه همسایه عامی قدیم ماست، البته با خشونتی بیشتر (آمدن، کشتن، سوختن و رفتن).
فیلم از این نظر مفهوم تازه ای را بیان نمی کند، اما هر چقدر جلوتر می رود و بیننده با ذهنیات مرد بیشتر آشنا می شود، معنای تازه ای در ذهنش شکل می گیرد؛ معنایی که فراتر از هجوم فیزیکی و کشتار تن آدم ها در دنیای پرخشونت است.
مرد که کارگردان تلویزیون است، تصمیم دارد فیلمی درباره تاریخ سینما بسازد؛ فیلمی که به جای ادای دین به هنر هفتم، در پی کشف معنای آن است (سینما چیه؟). این معنا به تدریج دغدغه بازیگران غیرحرفه ای فیلم نیز می شود؛ بازیگرانی که در دنیای واقعی ترکمن و در عالم سینما مغولند.
مغول ها، هر چند صحنه یک بار، زن و مرد فیلم را به حاشیه می رانند تا در کنار آدم هایی که در کویر ایران (روستاهای دور و بر طبس، تربت حیدریه و…) مشغول بیرون کشیدن اشیای عتیقه اند (برای سیر کردن شکم نه نگهداری در موزه) از پیشگویی و نگرانی فیلمسازی بگویند که نیست به هجوم تلویزیون و گسترش حضورش در جای جای جامعه حس خوبی ندارد.
تلویزیون در نهایت داخل رویاها و کابوس های مرد به بخشی از گیوتینی تبدیل می شود که سر او را قطع می کند. این سر، هنگام جدایی از تن مرد، به حلقه فیلمی مبدل می شود که چرخ زنان روی زمین می غلتد.فیلم تصاویری از این دست کم ندارد؛ تصاویری که به جای پیش بردن داستان فیلم و هدایت آن به مسیری جذاب،
بیانگر مفاهیم و حس هایی است که قصد هدایت ذهن بیننده را به سمت مفاهیمی همچون هجوم فرهنگی، باورهای مذهبی، فرهنگ و نقش آن در زندگی طبقات فرودست (از نظر اقتصادی)، بی توجهی رسانه ها به خواسته های مردم، گسترش بی رویه تلویزیون و سایر شبکه های ارتباطی
و از همه مهم تر سینمای متفاوت دارد. این سنما- که همچون فیلم مغول ها- اگرچه از مشکل عاطفی زن و مرد سخن می گوید، اما تمام فیلم را صرف این سوژه به ظاهر جذاب نمی کند، حتی بعضی وقت ها بیننده خو گرفته با ساختار کلاسیک را دلزده می کند. این دلزدگی در پی اطلاعات کاشته شده ای می آید که هیچ وقت مورد استفاده قرار نمی گیرد (برداشت نمی شود).
البته روایت درهم ریخته فیلم مغول ها برای بعضی از منتقدین دلیل موجهی دارد. برای ایشان درگیری ذهن زن و مرد می تواند توجیهی برای روایت آشفته فیلم باشد. البته بیراه نیست اگر بگوییم فیلم مغول ها ساختارش را در روایت آشفته اش شکل داده است؛ ساختاری که هر بیننده حرفه ای سینما هنگام تماشای آن متوجه دو چیز می شود.
اول، تعلق خاطر کارگردان، نویسنده و مونتورش به سینمای ژان لوک گدار و دیگری تغییر ماهیت مغول ها به عنوان یک قوم ویرانگر به تلویزیون به عنوان یک رسانه ارتباطی؛ رسانه ای که حضور مستبدانه اش در دنیا، طی سال های اخیر (به واسطه پیشرفت امکانات)، بیشتر شده است. این رسانه، بیش از دیالوگ، به مونولوگ یک جانبه گردانندگانش وابسته است.
مغول های کیمیاوی کمتر از بیست سال بعد (در سال 1371) با فیلم «ناصرالدین شاه آکتور سینما» به پرده سفید سینماهای ایران برگشتند؛ فیلمی که کارگردانش (محسن مخملباف) با صحنه هایی به این فیلم ادای دین می کند، با ساتفاده از صحنه معروف و تاثیرگذاری که مغول ها در آن، داخل کویر پشت دری ایستاده اند.
یک نفرشان زنگ اف افی را فشار می دهد که نام ژان لوک گذار بر آن است و سوالی را می پرسد که شاکله هر دو فیلم بر آن استوار شده است: سینما چیه؟ ادای دین غیرمستقیم نیز با بازسازی صحنه گیوتین، حضور وقت و بی وقت مغول ها در بخش های مختلف فیلم و استفاده از حرکت اسلوموشن (آهسته) شخصیت ها دیدنی است.
فیلم مغول ها بر فیلمسازان دیگری نیز تاثیر گذاشته است. این تاثیر زمانی اهمیت پیدا می کند که به فیلم های برتر نمایش داده شده در آن سال (1352) همچون یک اتفاق ساده، آرامش در حضور دیگران، تنگنا، سازدهنی و نفرین اشاره کنیم. این فیلم ها برای ادامه مسیر ایجاد شده
در موج نوی سینمای ایران توسط کارگردانانی جوان ساخته شده بودند؛ کارگردانانی که در فیلم هایشان نگرانی های فرهنگی و اجتماعی نقش زیادی داشتند.