گفتگوی صمیمی با تینا پاکروان کارگردان
گفتگوی صمیمی با تینا پاکروان کارگردان
یکی از کارگردان های جوان سینمای ایران است که فیلم های درخور توجهی داشته است و به سرعت پله های ترقی را تا کنون طی نموده است. سال 93 با اکران «خانوم» به نامی آشنا میان سینما دوستان تبدیل شد. سال گذشته فیلم «یحیی سکوت نکرد» را در مقام تهیهکننده روی پرده فرستاد. در سیوچهارمین جشنواره فیلم فجر با «نیمه شب اتفاق افتاد» حضور داشت؛
فیلمی که عشق نامتعارف پسری جوان و آوازهخوان را به یک زن میانسال روایت میکند. تینا پاکروان با این سه فیلم علاقهاش را به داستانهای زنانه نشان داده است. آیا او علاقهمند است که وجه زنانه فیلمسازیاش پررنگ باشد یا رویکرد اجتماعیاش یا اینکه زنان سینمایش قرار است همه قربانی جامعه باشند
یا زنانی تأثیرگذار و فعال اجتماعی، عشقهای نامتعارف از دیدگاه این فیلمساز زن چه عشقهایی است که در «نیمه شب اتفاق افتاد» بر آن تأکید شده است و… تمامی اینها پرسشهایی است که به مناسبت اکران این فیلم با تینا پاکروان در میان گذاشتیم. این گفتوگو را در ادامه میخوانید
«نیمه شب اتفاق افتاد» بعد از «خانوم» دومین تجربه کارگردانی شما است. با وجود اینکه در هر دو فیلم تلاش کردهاید نگاه اجتماعی داشته باشید اما همیشه وجه زنانه فیلمسازی شما پررنگتر شده است. دلیل این اتفاق چیست؟
من در فیلمسازی نگاهی اجتماعی دارم و علاقه مندم که در کارهایم به مسائل و مشکلات مربوط به خانواده و اجتماع بپردازم البته با اولویت اخلاق. بیتردید وجه زنانه در آثار من غالب است چرا که زن هستم و نگاه، روحیات و خلق و خوی زنانه را به همراه دارم. تمام این مسائل بر فیلمسازی من برای پرداخت به موضوعاتی که بستری اجتماعی دارند تأثیرش را خواهد گذاشت.
آیا تینا پاکروان قرار است فیلمساز فمینیستی یا فیلمسازی باشد که سینمایش بر روایت داستانهای زنانه مبتنی است؟ زنانی که به نظر میرسد از طرف جامعه محکوم به قربانی شدن هستند.
نه نگاه من نگاه فمینیستی است و نه دلیلی میبینم برای اینکه تمام فیلمهایی که میخواهم بسازم فیلمهای زنانه یا درباره زنان باشند. به هر حال فکر میکنم که موضوعات مختلف در زندگی انسان پیش میآید که میتواند آنقدر جذاب یا نو و تازه باشد که بستر به تصویر درآمدن را داشته باشد
و این نیاز را ایجاب کند که به صورت یک فیلم در بیاید. الزامی نیست که من فقط درباره زنان فیلم بسازم. دغدغههای دیگری مثل کودک و جنگ هم دارم و بسیاری از موضوعات اجتماعی دیگری که باید به خیلی از آنها پرداخته شود. با این دیدگاه که زنانِ فیلمهایم محکوم و قربانی هستند مخالفم.
تمام تلاشم این بوده که در تمام فیلمهایم، زنان شخصیتهای قدرتمندی باشند که افسار زندگی را به دست میگیرند. زنانی که پیشبرنده و تأثیرگذارند و به هیچ وجه قربانی شرایط نیستند .
ممکن است در شرایطی قرار گرفته باشند که به آنها ظلم شده اما اصلاً نقش قربانی را بازی نمیکنند. در هر دو فیلم، زنهایی را میبینیم که در جامعه حضوری فعال دارند و در شغل و زندگیشان تأثیرگذارند. «نیمه شب اتفاق افتاد» زنی را تصویر میکند که با وجود ظلمها و مصیبتهای بزرگی که بر او وارد شده دست
نوزادش را میگیرد و وارد کلانشهر تهران میشود؛ در یک تالار عروسی که پر از ماجراست مدیر آشپزخانه میشود. تمام اینها نشان میدهد که نمیخواهد نقش قربانی داشته باشد بلکه یک زنِ فعال اجتماعی است که از نگاههای لهکننده شهر خودش به پستو نمیلغزد و به تهران میآید و با مشکلات مبارزه میکند.
اگر ترجیحتان این است که فیلمساز اجتماعی باشید در «نیمه شب اتفاق افتاد» کدام مسائل اجتماعی جزو دغدغههایتان بوده است؟
بله ترجیحم این است که فیلمساز اجتماعی باشم. در این فیلم چندین مسأله به موازات هم پیش میروند؛ عشقهای نامتعارف امروز چه در رابطه مرد مسن با زن جوان (پرویز و منیر) و چه برعکس آن- که بین حسین و زیبا شکل میگیرد و مرد جوان عاشق زن میانسالی میشود که بچه دارد- این ارتباطها بشدت
در جامعه رایج شده است. وقتی موضوعی در اجتماعی رواج پیدا میکند باید در آثار فرهنگی و هنری به آن پرداخته شود. دومین مسأله قضاوت است. ما ناعادلانه وارد قضاوت آدمها میشویم و بدون آنکه مقصر باشند با چوبی که باید مجرمی را تأدیب کند با اطرافیانش برخورد میکنیم؛ برخوردهایی
که عاقلانه و اخلاقی نیستند. سومین مسأله موضوع اخلاق است که به اعتقاد من در جامعه امروز بسیار کمرنگ شده است. مسأله اخلاق هم در اینجا با پذیرشی که توسط مادر و پسر با وجود لورفتن ماجرا میبینیم اتفاق میافتد.
در شکلگیری روابط عاشقانه شیمی و پتانسیل بازیگری خیلی مهم است. معیارتان در انتخاب بازیگران چه بود؟
در شکلگیری روابط عاشقانه الزاماً شیمی و پتانسیل ظاهری نباید معیار اصلی باشد اما در انتخاب بازیگری چرا. حامد بهداد برای نقش حسین انتخاب شد به این دلیل که بازیگر بسیار توانمندی است، ساز میزند و میخواند. برخورداری از این ویژگیها، ارائه نقش را باورپذیرتر از آن میکرد که کسی بخواهد بازی خواندن را در بیاورد. حامد میتوانست نقش یک عاشق را بخوبی بازی کند و آن جنون عاشقی را با خود حمل کند.
من سعی کردم و خود او هم تلاش کرد تا بازی این جنون را درونی کند و مثل همیشه حامد بهداد نباشد. به نظرم بسیار هم موفق بود. رؤیا نونهالی چهره زیبایی دارد و با نگاهش میتواند با تماشاگر و دوربین و شخصیت مقابل ارتباط برقرار کند. به عنوان آدمی که نقش مادر و مدیر را بازی میکند
و به عنوان کسی که نقش معشوق را بازی میکند توانمندی بالایی داشت. درباره دیگر نقشها هم فکر میکنم غیر از گوهر خیراندیش کس دیگری نمیتوانست نقش انسی را بازی کند که هم پرخاش را داشته باشد و هم عاطفه را، هم مخاطب را عصبانی کند و پس بزند و هم دلسوزی او را جلب کند.
ستاره اسکندری در نقش منیر بسیار درخشان ظاهر شد؛ نقش یک آدم سرخوش متوسط رو به پایین که حالا در یک باغ با آدم مرفهی ازدواج کرده که درگیریهای دیگری دارد. آتیلا پسیانی نقش یک مدیر را خیلی خوب ایفا کردند. شقایق فراهانی با وجود کوتاهی نقش، «شیرین» را شیرین بازی کرد.
اگر چه به اعتقاد من بازی بهداد در نقش عاشق پیشه خجالتی بیشتر جلوه بیرونی دارد اما با وجود این بازی، کنترل و نقش درونیتری نسبت به دیگر بازیهایش میبینیم. چطور این بازی را گرفتید؟
بله ، همین طور که گفتم حامد بهداد نقش عاشق خجولی را بازی میکند که به دلیل بیماری که آن را پنهان کرده اعتماد به نفس ندارد. راجع به این بیاعتمادی به نفس قبل از فیلمبرداری با هم صحبت کردیم؛ اینکه حسین قصه «نیمه شب اتفاق افتاد» جرأت زیادی برای حرف زدن ندارد و به لکنت میافتد.
جرأت نگاه مستقیم ندارد و از اینکه ارتباط بگیرد فرار میکند یا اینکه نمیتواند بخواند و… اگر قرار بود حامد بهداد نقش همیشگی را بازی کند ، فیلم زمین میخورد. در پیشتولید با هم صحبت کردیم که حامد بهداد را در خانه جا بگذارد و با حسین خجالتی درونگرا که حتی شهامت حرف زدن ندارد وارد صحنه شود.
او بسیار همراهی کرد حتی روزهایی که فیلمبرداری داشتیم تمام روزههایش را گرفت و این بیجان و بیرمق شدن کمک کرد تا آن حامدِ پرانرژی روی صحنه نیاید.
عواطف شکل گرفته میان شخصیتهای فیلم (حسین و زیبا) بیشتر روی موج احساس مخاطب با تکیه بر عناصر موسیقی و رنگ و جلوههای بصری استوار است. برای مخاطب قابل درک نیست که چگونه حسین عاشق زیبا میشود. صحنهای که این عشق شکل میگیرد نامشخص است.
حسین شخصیتی است که محبتی بجز از طرف خواهرهایش ندیده است، بنابراین در شرایطی که خودش را باور ندارد و اعتماد به نفس ندارد وقتی یک زن به او توجه میکند، راهنمایش میشود، دمنوش برایش درست میکند تا صدایش باز شود، نصیحتش میکند که چه بخواند و چه نخواند، کمک میکند و در جمعی که برای عروسی دعوا شده، به او پناه میدهد و… کمک میکند تا او به زن دیگری نزدیک شود.
زنی که ناامن نیست و آنقدر با خودش مدیریت و انسانیت زنانگی دارد که میتواند به آن پناه ببرد. در واقع حسین درگیر رابطه عاطفی با یک زن میشود که جنس زنانه دارد و جنس معشوقهای که شما سؤال میکنید نیست. زیبای قصه ما هم وقتی محبتی را از جوانی میگیرد که باز متفاوت
از جنس تمام عاطفههایی که در این سالها گرفته، در آن شرم وجود دارد، حیا وجود دارد و نجابت و نوعی استمداد و کمک وجود دارد شروع میکند به مادری کردن. شاید اینجاست که حسین این مادری را جور دیگری برداشت میکند و درگیر عاطفه میشود و با محبت کردن و آواز خواندن و گل بردن کاری میکند که زیبا را هم به وادی این عاطفه عاشقانه بکشد.
در صحنهای که زیبا بالای سر حسین حاضر میشود با بیان جملات عاطفی مثل حسین مادر و حسین جان مخاطب را دچار تردید میکند که این رابطه بیشتر از اینکه عاشقانه باشد رابطهای عاطفی است که به خاطر نیاز این زن به محبت شکل گرفته است.
سؤال شما دقیقاً تأییدی است بر موضوعی که مطرح شد. نوع رابطه آنها رابطه معشوق طناز و افرودیتی (الهه عشق) نیست. رابطه مادر و فرزندی است که حالا جنس و رنگ و بوی عاشقانه پیدا کرده برای همین هم هست که با رفتن حسین، ناخودآگاهِ زیبا و احساسی که به این بچه دارد
و دلش میخواسته مادرانه کمک کند و حامیاش باشد بروز میکند. زیبا حالا بین دو جوانی قرار گرفته که یکی از خونش است و دیگری بسته به جانش به خاطر این عاشقی. این مادرانگی در این صحنه بیرون میزند و با حس عاشقی در هم میآمیزد و اینچنین ضجه میزند.
در فیلمهایی که لحن عاشقانه دارد و مفاهیمی عاطفی را بررسی میکند قاعدتاً کارگردان سعی میکند چیزی را در فیلم بگنجاند که مناسب انتقال عواطف باشد. شما در چینش عناصر بصری و موسیقی به چنین سمتی رفتهاید. چقدر این فضا در فیلمنامه وجود داشت و چگونه در فیلم شکل گرفت؟
بستر فیلمنامه در یک تالار عروسی و عزا در جریان است و این یعنی کلیت یک زندگی؛ از شکلگیری تا مرگ. بستری که فیلم در آن روایت میشود پر از فراز و فرود و رگ و پی و رنگ است. از طرف دیگر شخصیتهای اصلی قصه را، خواننده این عروسی و عزا قرار دادیم و حال و هوای
این مراسم و باغ را با موسیقی و رنگ و طراحی صحنه آوردیم. صحنهای که رنگ به رنگ میشود و از رنگهای متنوع و شاد خوش آب و رنگ عروسی میرسیم به یکرنگی تیره عزا. همه اینها کمک میکند تا در این بستر روایتی داشته باشیم از عشقی که با شکل گرفتنش زندگی میدهد
و از دست رفتن یک طرف این رابطه تمام این عاطفه را به نابودی میکشاند. این بستر کاملاً در فیلمنامه وجود داشت و طلا معتضدی به عنوان نویسنده نخستین جملهای که به من گفت «شکلگیری یک عشق نامتعارف در تالار عروسی و عزا» بود. خیلی خوشحال بودم از اینکه این اتفاق در چنین مکانی شکل میگیرد
و به من کمک میکند تا عناصر بصری و اتفاقات، داستانکها و حاشیههایی که در کنار قصه اصلی ایجاد میشود در خدمت نقطه اوج عاشقانه یا اوج قصه باشد.
ناسازهای در سینمای ایران وجود دارد که همواره رابطه کارگردان و فیلمنامهنویس را مخدوش میکند. برخی کارگردانها سعی میکنند با تغییرات آنچنانی در متن خودشان را به عنوان یک فیلمساز مؤلف نشان دهند. چقدر این فیلمنامه را بدون دستکاری اجرا کردید و در کارگردانی هم از همه امکاناتی که متن داشت استفاده کردید؟
این که فیلمنامه را بدون دخل و تصرف کار کنم نمیشد، بلکه فیلمنامه بارها و بارها بازنویسی شد. از طلا معتضدی کمک گرفتیم و در جاهایی هم با فاطمه معتمدآریا همفکری داشتیم. همچنین آقای همایون اسعدیان در تکمیل فیلمنامه به ما بسیار کمک کردند که من ممنونشان هستم.
بعد از پیرایش و آرایش فیلمنامه اصلی، بازنویسی فیلمنامه به آن مرحلهای رسید که باید حال و هوا در میآمد. من بارها و بارها بازنویسی کردم تا شخصیتها را از جنس آدمهایی کنیم که دوستشان داریم بخصوص در دیالوگ، در نوع استفاده از موسیقی برای شخصیتی که خودش اهل موسیقی و خواننده است،
در انتخاب درست ترانهها و بازی با واژههای درون ترانهها و تناسب با دیالوگها و… چیزهایی بود که باید اتفاق میافتاد برای اینکه این شخصیتها را شبیه آدمهایی کنم که میشناسمشان تا بتوانم فیلمشان را بسازم.
یکی از ابهامات فیلم پیشینه شخصیتهای فرعی است. بخصوص شخصیت منیر که به واسطه بازی خوب ستاره اسکندری برای مخاطب کنجکاویبرانگیز شده است. چرا هیچ کدی از گذشته این شخصیت زن که برای نگه داشتن عشقاش تلاش میکند به مخاطب داده نمیشود؟
اگر قرار باشد پیشینه شخصیتهای فرعی هم همسان با شخصیتهای اصلی پررنگ شود نیازمند به زمان طولانیتر و ساخت سریال است. نظر من این است که اگر در یک اثر سینمایی بخواهیم بگوییم همه شخصیتها از کجا آمدهاند و به کجا میروند زمان مهلت این اتفاق را نخواهد داد.
نوع بیان و پوشش و رفتار گویای طبقه اجتماعی منیرِ قصه ماست. کسی که زن دوم مردی شده که خانوادهاش در فرنگ زندگی میکند و منیر تلاش میکند که در قاب این مرد بگنجد و به او کمک کند و همراه و همپای او باشد. به نظر من اشاره بیشتر در مورد این شخصیت زیادهگویی است و تماشاگر را خسته میکند ولی تمام این مسائل براحتی میتواند در قالب یک سریال بیان شود.
در جملهای که برای خلاصه داستان این فیلم انتخاب شده بر «عشق نامتعارف» تأکید کردهاید؛ آیا این نامتعارف بودن فقط تفاوت سنی شخصیت مرد و زن داستان است؟
نامتعارف بودن به لحاظ شرایط سنی است و دو موقعیت نامتعارف. زنی که با یک پسربچه نوجوان و مشکلات تربیتی او دست و پنجه نرم میکند با پسری که تازه از دایره نوجوانی و جوانی خود بیرون آمده و وارد اجتماع میشود. اینها همگی اتفاقاتی است که به شکل نامتعارف دارد میافتد،
بویژه ماجرای سن و بیوه بودن و بچه بزرگ داشتن که از طرف جامعه پس زده میشود. نگاه من به این عشق، نامتعارف نیست چرا که برای عشق زمان قائل نیستم و معتقدم هر انسانی در هر سنی و در هر جای جهان ممکن است دچار عشق شود و این دچار شدن جذاب است.
این نامتعارف بودن به نظر میرسد برای زیبا چندان قابل قبول نباشد. جایی که به منیر میگوید خب تفاوت سنی تو و پرویز هم زیاد است. در صورتی که در جامعه ایرانی مردِ سن بالا میتواند زن خیلی جوان بگیرد ولی اینکه پسر جوان درگیر روابط عاطفی با زنی میانسال شود عرف جامعه ما نیست. این نگاه زیبا از کجا آمده است؟
این نامتعارف بودن وقتی در جامعه ما به شکل برعکس اتفاق میافتد اصلاً نامتعارف نیست.انگار وقتی مرد میانسال و مسن با اختلاف سنی بسیار حتی با وجود داشتن زن و بچه، با زن جوانی ازدواج میکند در جامعه ما رسمی معمول است اما به محض اینکه ما این قصه را میتابانیم و بر عکس میکنیم همه جامعه شمشیر میکشد و دلش میخواهد که میان این دو فاصله ایجاد کند و آن را نپذیرد.
عکسالعملی که پسر زیبا در مقابل حسین نشان میدهد و منجر به آن فاجعه میشود احیاناً به این معنا نیست که شما بر تقدیرگرایی آدمها تأکید داشتهاید و اینکه چنین پسری پا جای پای پدر بگذارد.
به هیچ عنوان. این نگاه که پسر جا پای پدر میگذارد درست نیست. کاری که پدر این بچه انجام داده قتل عمد است و آن هم نه یک بار و دو بار بلکه چندین بار و به شکلی بیمارگونه؛ اما کاری که این بچه میکند تعمدی نیست بلکه همانطور که در فیلم هم میبینیم یک اتفاق است.
در لحظه میخواهد جبران کند اما کار از کار گذشته و حتی مجنون و دیوانه میشود و نمیتواند با آن رو به رو شود؛ به هیچ وجه ما این دو آدم را نمیتوانیم با هم مقایسه کنیم. نسبت یک قاتل زنجیرهای حرفهای با کسی که به صورت اشتباهی منجر به این فاجعه میشود قیاس مع الفارق است.
به عنوان آخرین سؤال و به بهانه ادای دین به بزرگانی که شما کار در سینما را با همکاری با آنها شروع کردید برایمان بگویید که دستیاری کارگردانان شناخته شدهای چون مهرجویی، بیضایی و کیمیایی چه تأثیری در نوع نگاه شما به عنوان یک زن فیلمساز داشته است؟
مدیون تمام استادانی هستم که از آنها کار یاد گرفتم. بیتردید ناخودآگاهِ من ردپای تمام این عزیزانی را که با آنها کار کردم به یادگار دارد. حتماً در کارهایم از آنچه آموختهام و حالا ذاتی شده است استفاده میکنم. گاهی شاید به عمد این اتفاق بیفتد و گاهی ناخودآگاه. من از آقای بهرام بیضایی که استاد سینمای ایران هستند و جایشان بسیار خالی است خیلی یاد گرفتم؛ از «سگ کشی» تا «وقتی همه خوابیم».
فکر میکنم با این همه سال دستیاری و تولید و کارهای مختلفی که انجام دادهام هرگز کارگردانی را ندیدهام که اینقدر دکوپاژ مشخصی داشته باشد و بداند که چه کار میخواهد بکند و از روی فیلمنامه و دکوپاژی که داشته پیش برود. ایشان فوقالعادهاند. استاد بیضایی در زمینه فیلمنامهنویسی
که به طور قطع تکرارناپذیر هستند و در زمینه دکوپاژ فوقالعاده و شاید بیهمتا. از آقای مهرجویی در میزانسن دادن سر صحنه خیلی یاد گرفتم. در «سنتوری» صحنهها را تمرین میکردند و بعد دوربین میگذاشتند. این اتفاق باعث شد تجربه کار با بازیگر را از ایشان یاد بگیرم. آقای کیمیایی خیلی میدانند که در صحنه چه میخواهند.
دانستن اینکه چه میخواهند و روبهرو شدن با خواسته درونی با عاطفه سینمایی از ویژگیهای شاخص ایشان است. همه این عزیزان نه فقط بر من بلکه بر کل سینمای ایران تأثیرگذار بودند و تا ابد خود را مدیون آنهایی میدانم که از آنها یاد گرفتم. تأکیدم بر آقای بیضایی به این خاطر است
که ایشان فیلمسازی هستند که با وجود مرد بودن، بسیار زیبا به موضوعات مربوط به زنان و قهرمانان زن پرداختهاند. چنین نگاهی جای تقدیر دارد که یک مرد این چنین جنس مقابلش را بشناسد و بتواند چنان زیبا تصویر کند که همه ما با آن ارتباط برقرار کنیم.