پیروی مطلق از احساسات هنگام عاشق شدن
پیروی مطلق از احساسات هنگام عاشق شدن
مطمئنا وقتی شخصی می شود نمی تواند عقل و منطق را ببینند چون احساسات کاملا بر همه چیز غلبه کرده اند. حتما بارها شنیده اید که آدم عاشق کور است و نمی تواند درست و منطقی تصمیم بگیرد. این عبارت شاید خیلی کلیشه ای شده باشد یا شاید خیلی بی رحمانه به نظرتان بیاید، اما متاسفانه کاملا درست است
شما هر قدر هم بخواهید منطقی و با چشم باز رفتار کنید، باز وقت عاشقی صلاحیت گرفتن تصمیمات بزرگ را ندارید! در دوران عاشقی اتفاقات زیادی می افتد که شما منطق تان را همان جور دست نخورده سرجایش می گذارید و فقط با احساس و عاطفه تان جلو می روید. عاشقی حس و حال پرشور و هیجان انگیزی دارد که به شما این تصور را می دهد که قدرت عوض کردن دنیا را دارید. و البته که دارید!
آدم های عاشق می توانند هر مانعی را از سر راه بردارند. هر کاری که فکرش را می کنید، انجام دهند حتی اگر ناممکن یا احمقانه به نظر برسد.چون بسیار پرشور، با اراده و هیجان زده هستند. اما متاسفانه در دنیا هیچ وقت هیجانات پایدار نیستند. اصلا انسان جوری آفریده شده که نتواند برای مدت طولانی پر انرژی،
بی کله، هیجان زده باشد. برای مدت طولانی تپش قلب زیاد و آدرنالین بالا داشتن غیر ممکن است چون در آن صورت بقایتان به مخاطره می افتد. بنابراین دیر یا زود هیجانات شما فروکش می کند و بعد از آن، به فرم روتین زندگی خود برمی گردید. دیگر نه خودتان آنقدر ایده آل هستید
که در روزهای عاشقی بودید، نه طرف مقابلتان. از این مهم تر، دیگر به اندازه آن دوران پرشور و پرهیجان، اراده مواجه شدن با مشکلات، سر و کله زدن با موانع و تحمل کردن اختلافات را ندارید.این فقط یک بعد ماجراست که بیشتر به شرایط جسمی و روانی آدم های عاشق مربوط می شود.
از منظر روان تحلیلگری هم ما آدم ها در دوران عاشقی در دام هایی می افتیم که از آن ها بی خبریم و تا از آنها بیرون نیاییم، امکان تصمیم گیری درست نداریم.هر انسانی باید تمامیت خود را زندگی کند. یعنی در زندگی تان همه وجود خود، همه ویژگی ها و خواسته ها و زوایای شخصیتی تان را بشناسید
و با آنها زندگی کنید. همه ما بخش کوچکی از این تمامیت را به صورت خودآگاه و هوشیار زندگی می کنیم و آگاهانه به دنبال علایق و کشش های درونی خود می رویم، ولی بخش عمده وجود ما پنهان می ماند. اجازه دهید با مثالی درباره عشق این موضوع را توضیح دهیم.
عشق احساسی است که ما آگاهانه انتخابش نمی کنیم و ناخودآگاه به دامش می افتیم. این یعنی در پس این عشق، لایه دیگری وجود دارد. لایه ای که باعث شده شما عاشق فردی خاص شوید یا تصمیم بگیرید با او ازدواج کنید. این لایه چیست؟
در وجود هر کدام از ما ویژگی های زنانه و ویژگی های مردانه وجود دارد. ویژگی های مردانه درون هر شخص را آنیموس و ویژگی های زنانه درون هر شخص را آنیما می گویند. وقتی عاشق می شویم، ویژگی های متضاد جنسیت مان را به صورت ناخودآگاه در فرد مقابل جستجو می کنیم.
هر قدر این ویژگی ها برایمان ناشناخته تر باشد یا کمتر آن را زندگی کرده باشیم، احتمال این که معشوق ما شبیه به آن ویژگی ها باشد بیشتر است.یعنی اگر شما مردی باشید که عاشق شده، آنیمای خود را در وجود زن مقابل تان جستجو می کنید و عاشق زنی می شوید که بیشترین شباهت را به آنیمای شما (بخش های زنانه وجود شما) دارد.
اما عشق ناپایدار است. دیر یا زود جذابیت های این فرافکنی از بین می رود و متوجه می شوید، این آدمی که عاشقش بوده اید، آن کسی نیست که همیشه می خواستید. او فقط آرزوهای درونی شماست که مجال زندگی کردن نیافته و نمی تواند برای مدتی طولانی شما را شیفته خود نگه دارد. بعد از مدتی سر و کله زدن با این فرد، احساس می کنید زندگی و عشق به چیزهای بیشتری احتیاج دارد.
این مساله درباره همه ویژگی های درونی شما صادق است. به همین دلیل مشاوران می گویند هیچ وقت نباید با عشقی سوزان و آتشین ازدواج کنید. چون در این صورت احتمال آن که به طور موقت عاشق ویژگی های یک فرد شده باشید زیاد است. چاره کار چیست؟ تا نقاط تاریکی در ناخودآگاه شما وجود داشته باشد،
تا همه وجود خود را نشناسید و زندگی نکنید، عشق شما کامل نیست. چون ممکن است جذابیت فرد مورد نظر، به دلیل آن باشد که بخش های زندگی نکرده وجود شما را زندگی می کند.
منبع:تبیان