متن ها ادبی درباره ولادت حضرت عباس (ع)
متن ها ادبی درمورد «ع»
برترین و متن هاي ادبی درمورد تبریک العباس «ع» را برای شما آماده نموده ایم تا این عید را تبریک گوییم.
قصیدهاي به بلندای عباس
گهواره مولودِ امروز تنها به سمت کربلا تکان می خورد.
تمام آبهایي که شرمنده دستهاي تواَند، اشکهاي پدرت میباشند که از دل چاه جوشیدهاند.
تو آن راز رشیدی که روزی فرات بر لبت آورد.
با تو، خیمههاي جوانمردی بیستون نمیمثل.
بیعت با دستهاي تو، بیعت با دستان خداست.
تا تو از متن خاک سبز شوى، تا ببینم دوباره دریا را
دستهایت را در راه دادی تا آغوشت به قدر تمام جهان لایتناهی شود.
درهای بهشت را دستان تو بر روی ما خواهند گشود.
از روزی که تو آمدهاى، دیگر هیچ چشمی زیبایی ماه آسمان را باور ندارد.
خداوند ابتدا تو را آفرید و سپس ماه را شبیه تو… .
تو ماه، ماه بنیهاشمی که خورشید
همان اولیه پذیرفته بود مادریات را
دستهاي تو از همان آغاز تولد، رنگ و بوی ذوالفقار داشتند.
هنوز که هنوز هست، نماد کربلا، یک جفت دست سرخ هست که از آن سوی تاریخ برای ما دست تکان میدهد.
قصیدهاي به بلندای عباس، تنها در دامن زنی که غزلسرای بیبدیل عرب بود، میتوانست سروده شود.
هلال شعبان چشم دوختههست به بدری که از منزل علی سر زده.
امروز، روز میلاد جوانمردی هست.
تو آمدهاى؛ یعنی حیدری دیگر متولد شده.
امروز که آمدهاى، فاطمه اولین کسی هست که میلادت را شکر میگوید. فردا که میروى، فاطمه پیش از همه ي رفتنت را سوگوار میشود.
پس از میلاد تو دیگر هیچکس دلواپس کربلا نبود.
دل نوشته میلاد حضرت ابوالفضل «ع»
دست استغاثه عالم به سوی او
تو متولد شدى، ولی اولیه دستهایت به جهان آمدند. دستهایت که پیش از تولد تو در تمام هستی زبانزد بودهاند. دستهایت که دست استغاثه تمام عالم به سوی آنهاست. دستهایت که تاریخ را ساختهاند… خدا اولیه دستهایت را آفرید… به آن دستهاي توفانی نگاه کرد و گفت: «این دستها برترین دستهاي عالمند…»
آنگاه تمام افلاک در برابر دستهایت به سجده افتادند. تمام فرشتگان بر دستهایت بوسه زدند و خدا گفت: «برای این دستها مردی خواهم آفرید که نامش را در آسمانها دست به دست خواهند برد…» و خدا تو را آفرید، برای آن دستهاي بیبدیل … دستهاي معجزهگر… .
دستهایت را دوست میدارم که با دستهاي خدا نسبت دارند و از ازل با ثارالله بیعت کردهاند؛ دستهایي که تنها برای حمایت از آفتاب به زمین آمدهاند برای آنکه پسر خورشید روی زمین باشند. از تو تنها به همین دستها کفایت می کنیم و گرههاي کور روزگارمان را به آستانه مهر این دستها میآوریم تا گشوده شوند. تا گیر شویم… تا از نو ایمان بیاوریم… به تو… به عشقی که تو را اینگونه شهره عالم کرد… و به خدایی که این عشق را آفرید… .
تو را عشق به این روز انداخته اي ماه! تو را عشق چنین سرفراز کرده… وقتی که سایه به سایه خورشید، تمام راههاي سخت را بپیمایى، وقتی که چشم از خورشید برندارى، وقتی که خویش را وقف او کنى، وقتی که تمام هستیات را در دستهایت بگذارى، تمام خودت را در دستهایت بریزی و آن دستها را به سوی عشق دراز کنى،
اینگونه خواهی شد. اینگونه که خدا دستهایت را در آغوش می گیرد و آنگاه تمام قدرت بیمنتهایش را به دستهاي تو میبخشد. آنگاه تمام درهای بسته، تمام قفلهاي ناگشودنی و تمام گرههاي کور، با دستهاي تو گشوده خواهد شد اي بابالحوائج!
دستهایت کو؟ که دلتنگم برای دستهایت
تمام جهان دستهایت را میشناسند. تو را همه ي با دستهایت میشناسند. دستهایي که دستان خداست و از آستین رشادت و شهادت و مهر تو بیرون آمده. همان دستهایي که دستان پر سخاوت دریاست و تمام آبهاي جهان را شرمنده خویش کرده هست. دستهاي تو را نمی شود نادیده گرفت؛ چون دستان خدا فراتر از همه ي دستهاست. هر که با دستهاي تو بیعت کند، دستان خدا را در آغوش گرفته…
دستهایت، آیینه دستان پر پینه مردی است که تمام هستی در دست ولایت اوست. مردی که سالیان سال نان بینوایان را بر دوش می گرفت و بر در منزلهايشان می برد و سفرههايشان را نمکگیر خویش می کرد. تو فرزند دستهاي حیدرى. مردی که ذوالفقار را در دست داشت، ولی هرگز دانه جوی را به ستم از دهان موری باز نگرفت. پس از دستان او که نانآور خاک بود، دستهاي تو آبآور زمین شدند. دستان تو ساقی روزگارند.
دستهایت، برکت عشق را در سفرههاي عاشقان مینهند. اینک نان و خرما نه، که از تو آب حیات میطلبیم، آب مراد… . از تو عافیت میخواهیم. از دستهاي توانگرت، سعادت می خواهیم اي مرد! کاش دستهاي تو تمام ابرهای سیاه ستم را از آسمان جهان فراری دهند. کاش دستهایت به یاری انسان برخیزد و وی را وارث صلح و آشتی کند.