بهترین شعرهای عاشقانه زیبا و غمگین دی ماه
بهترین شعرهای عاشقانه زیبا و غمگین
دوست داشتنت
اندازه ندارد
حجم نمی خواهد
وقتی تمام کشور وجودم
سرزمین حکمرانی توست . . .
تو من را بهتر می شناسی
وقتی لبخند می زنم
یعنی دریاچه ای آرام در صبح ام
یعنـــــی
آنقدر دوستت دارم
که هیچ سنگریزه ای
خوشبختی ام را به هم نمی زند !
آنچنان در من نبوده ای
جایت را غبار زمان گرفته بنام خویش
هزار بار آغوش وا کردم
همچون مترسکی خفته در خیال خویش
قسم به روز و ماهی که سال را رقم میزند
که هر ثانیه ؛ سالی بوده است برای خویش
اکنون منم آن هزار ساله ی کهنه پا
هنوز
تو را
زده ام
به نام
خیالــــِ
خویش
#بابک_قریشی
كاش میفهمیدى
آدم از یکجا به بعد
كنار میكشد
اهلى خودش میشود..
مگر یک آدم چقدر میتواند
مهربان باشد
و تو هی سیلى بزنى
به احساسش!
آدمها شبیه حرفهایشان نیستند…
ساده لوح نباش!!
هیچكس
دیگری را
برای چیزی كه هست دوست ندارد!
علاقه ی آدمها به هم
از نیازهایشان شروع میشود
نیازهایی كه
شاید روزی
آدم دیگری
پاسخ بهتری برایشان داشته باشد…
ای کاش در این سرزمین
هیچ زنی نشود…!
حلاوت عشق بر زن
هرگـــــــز با تاوانش برابری نمی کند…
می دانی دخترانه ترین تعبیرم از تو چه بود؟
مثل ناخن ترک خورده ام می ماندی…
دلم نمیخواست کوتاهت کنم
حیفم می آمد…طول کشید تا انقدر شده بودی…خیلی دوستت داشتم.
بودنت به من اعتماد به نفس میداد…
ولی آخر بی اجازه ی من..
گیر کردی به جایی
و اشکم را در آوردی..
.تمام تنم تیر کشید.
دیشب ریشه ات را از ته زدم…
برای همیشه..
ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﮐﻮﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﺮﮐﺠﺎ
ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼِ ﯾﮏ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥِ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﺮﺩﻩ
ﺍﺯ ﺳﯿﻞِ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ
ﮐﻪ ﺑﯽ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺁﻏﻮﺵِ ﻫﯿﭻ ﺭﻫﮕﺬﺭﯼ ﺭﺍ
ﻣﺤﺮﻡِ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ
ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺗﻮ ﻗﺪﻣﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ
ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﺪ ﻣﯿﺎﻥِ ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﺖ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺣﺘﯽ ﻣﯿﺎﻥِ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﺵ
ﺣﺘﯽ ﻣﯿﺎﻥِ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻫﺎﯼِ ﻫﺮﺭﻭﺯﻩ
ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ
ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻮﺩﻧﺖ
ﺑﺮﺍﯼِ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺁﮔﺎﻩ ﮐﻨﯽ…
از جمعه ها بیزارم
از غروب دلگیرش که,
انگار یک کوه غم بر خانه ی کوچک دلم آوار میشود,
ضربان قلبم هم مثل قصه ی کودکی هایم, یکی بود , یکی نبود میزند….
جمعه ها تو بیشتر میخوابی و
ساعت هم به بهانه ی تو خودش را به خواب زده!
بیدار شو ,
بگذار تمام شود ,
تعطیلی دیدار من و تو….
بگذار با دیدنت , جمعه را نبینم
بیدار شو تا جمعه بخوابد!
در نفس هایی که بوی فراموشی می دهند دیگر
من تمام واژه های دردمند عاشقی را تا ته سر میکشم
نگرانم نباش !!!
من لحظه هایم را با طعنه های این روزگار رام می کنم
-تو راه برو و آیینه ها را بشمار…-
و واژه هایی از جنس خورشید و باران برایم به ارمغان بیاور
من تورا در نوشته هایم
با واژه های نم کشیده به روی چشمانم نهاده ام
ماه مهر رفت …
آبان و آذر …
زمستان نزدیک است
زمستان پارسال که یادت هست ؟!
فقط با طرحی محو از لبخند تو
برایم گرم گذشت …
راستی امسال برای گرم ماندن سرم
چه هذیانهایی بافته ای؟!