معنی شعر رستم و اشکبوس (فردوسی)
در این پست، معنی و مفهوم شعر رستم و اشکبوس از فردوسی (کتاب فارسی دهم) را برای شما دوستان عزیز آماده کرده ایم. با دلگرم همراه باشید.
معنی شعر رستم و اشکبوس
1- خروش سواران و اسپان ز دشت – ز بهرام و کیوان همی برگذشت
معنی: بانگ و فریاد سواران و اسبان در میدان نبرد از بهرام و کیوان هم گذشت (به اوج آسمان رسید) (مفهوم بیت: بیان شدت درگیری)
2- همه تیغ و ساعد ز خون بود لعل – خروشان دل خاک در زیر نعل
معنی: همه شمشیرها و ساعد دستان جنگجویان از خون به رنگ لعل (قرمز) درآمده بود. خاک هم زیر نعل اسبان مضطرب و ناآرام شده بود.
3- نماند ایچ با روی خورشید رنگ – به جوش آمده خاک بر کوه و سنگ
معنی: [به خاطر هجوم جنگجویان] رنگ از روی خورشید پریده بود، گرد و خاک کوه ها و سنگ ها هم به هوا برخاسته و دچار اضطراب و دلهره شده بود. [به خاطر گرد و خاکی که بلند شده بود، همه جا تیره بود و رنگ خورشید دیده نمی شد]
4- به لشکر چنین گفت کاموس گُرد – که گر آسمان را بباید سپرد
معنی: کاموسِ پهلوان به لشکرش چنین گفت که اگر می خواهید آسمان را طی کنید (کار فوق العاده ای انجام دهید…) (بیت 4 و 5 موقوف المعانی)
5- همه تیغ و گرز و کمند آورید – به ایرانیان تنگ و بند آورید
معنی: هرچه شمشیر و گرز و کمند [دارید] بیاورید و ایرانیان را تحت فشار قرار داده و به بند بکشید.
6- دلیری کجا نام او اشکبوس – همی بر خروشید بر سان کوس
معنی: پهلوانی که نامش اشکبوس بود مثل طبل جنگی نعره کشید و فریاد برآورد.
7- بیامد که جوید ز ایران نبرد – سرِ هم نبرد اندر آرد به گرد
معنی: به میدان نبرد آمد تا از ایرانیان مبارز بطلبد و او را شکست دهد.
8- بشد تیز رهّام با خود و گبر – همی گرد رزم اندر آمد به ابر
معنی: رُهّام به سرعت با کلاه و لباس جنگی وارد میدان نبرد شد و از شدت مبارزه آنها گرد و خاک به هوا برخاست و به ابر رسید.
9- برآویخت رهّام با اشکبوس – برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
معنی: رُهّام با اشکبوس درگیر شد و از هر دو سپاه، صدای بوق و شیپور بلند شد.
10- به گرز گران دست برد اشکبوس – زمین آهنین شد، سپهر آبنوس
معنی: اشکبوس گرز سنگین خود را در دست گرفت، در این هنگام زمین مثل آهن محکم و استوار شد و آسمان مثل چوب درخت آبنوس رنگ سیاهی به خود گرفت.
11- برآهیخت رهّام گرز گران – غمی شد ز پیکار، دست سران
معنی: رُهّام هم گرز سنگین خود را بیرون کشید و دست پهلوانان به خاطر پیکار با گرزهای سنگین خسته و آزرده شد.
12- چو رهّام گشت از کشانی ستوه – بپیچید زو روی و شد سوی کوه
معنی: وقتی که رُهّام از نبرد با اشکبوس به ستوه آمد و درمانده شد، از او روی برگرداند و به سوی کوه فرار کرد.
13- ز قلب سپه اندر آشفت توس – بزد اسب کآید برِ اشکبوس
معنی: فرمانده سپاه ایران، طوس که در مرکز سپاه قرار داشت، [از فرار رُهّام] خشمگین شد و اسبش را به حرکت درآورد تا برای نبرد نزد اشکبوس برود.
14- تهمتن برآشفت و با توس گفت – که رهّام را جام باده است جفت
معنی: رستم عصبانی شد و به طوس گفت که رُهّام مرد خوش گذرانی است [مرد مبارزه در میدان جنگ نیست].
15- تو قلب سپه را به آیین بدار – من اکنون پیاده کنم کارزار
معنی: تو فرماندهی و منظم کردن مرکز سپاه را به عهده بگیر، من الآن پیاده به سوی میدان نبرد می روم.
16- کمان به زه را به بازو فگند – به بند کمر بر، بزد تیر چند
معنی: کمانِ آماده برای تیراندازی را به بازو افکند و چند تیر هم در بند کمر زد (قرار داد).
17- خروشید کای مرد رزم آزمای – هماوردت آمد مشو باز جای
معنی: فریاد برآورد که ای مردِ جنگجو، حریفِ تو آمد، فرار نکن و میدان جنگ را ترک نکن.
18- کشانی بخندید و خیره بماند – عنان را گران کرد و او را بخواند
معنی: اشکبوس خندید و حیران شد، افسار را کشید و اسب را نگه داشت و رستم را صدا کرد.
19- بدو گفت خندان که نام تو چیست – تن بی سرت را که خواهد گریست؟
معنی: به رستم با حالت خنده گفت که نام تو چیست؟ چه کسی بر بدن بی سرِ تو گریه خواهد کرد (حتماً تو را خواهم کشت)
20- تهمتن چنین داد پاسخ که نام – چه پرسی؟ کزین پس نبینی تو کام
معنی: رستم پاسخ او را چنین داد که نام مرا برای چه می پرسی در حالی که به زودی کشته می شوی و به آرزویت که بریدن سرِ من است نمی رسی؟
21- مرا مادرم نام مرگ تو کرد – زمانه مرا پتک ترگ تو کرد
معنی: مادرم نام مرا «مرگِ تو» گذاشت و روزگار نیز مرا وسیله کشتن تو قرار داد (روزگار مرا پُتکی قرار داد که بر سرِ تو فرود می آیم).
22- کشانی بود گفت بی بارگی – به کشتن دهی سر به یکبارگی
معنی: اشکبوس به او گفت: بدون اسب خیلی زود خودت را به کشتن می دهی.
23- تهمتن چنین داد پاسخ بدوی – که ای بیهده مرد پرخاشجوی
معنی: رستم در پاسخ او چنین گفت که ای مردِ جنگجوی بیهوده گو… (بیت 23 و 24 موقوف المعانی)
24- پیاده ندیدی که جنگ آورد – سر سرکشان زیر سنگ آورد؟
معنی: آیا تاکنون ندیدی که پیاده ای می جنگد و جنگجویان را نابود می کند؟
25- هم اکنون تو را ای نبرده سوار – پیاده بیاموزمت کارزار
معنی: ای جنگجوی سواره در حالی که پیاده هستم به تو روش جنگیدن را آموزش می دهم.
26- پیاده مرا زان فرستاده طوس – که تا اسب بستانم از اشکبوس
معنی: طوس مرا پیاده به میدان فرستاد تا اسب اشکبوس را از او بگیرم [و سوار شوم]. (مفهوم بیت: تحقیر اشکبوس)
27- کشانی بدو گفت با تو سلیح – نبینم همی جز فسوس و مزیح
معنی: اشکبوس به او گفت: همراه تو سلاحی جز مسخره کردن و شوخی کردن نمی بینم.
28- بدو گفت رستم که تیر و کمان – ببین تا هم اکنون سرآری زمان
معنی: رستم به او گفت که تیر و کمانم را ببین تا بدانی که هم اکنون زمان مرگت فرا رسیده است.
29- چو نازش به اسب گران مایه دید – کمان را به زِه کرد و اندر کشید
معنی: وقتی رستم نازیدن اشکبوس به اسب ارزشمند خود را دید، زه کمان آماده خود را کشید.
30- یکی تیر زد بر بر اسب اوی – که اسب اندر آمد ز بالا به روی
معنی: چنان تیری بر پهلوی اسب او زد که اسب از بالا به زمین افتاد.
31- بخندید رستم به آواز گفت: – که بنشین به پیش گران مایه جفت
معنی: رستم خندید و با صدای بلند گفت که حالا کنار دوست عزیزت بنشین.
معنی و تحلیل شعر گُردآفرید از شاهنامه فردوسی (کتاب فارسی دهم)
32- سزد گر بداری سرش در کنار – زمانی برآسایی از کارزار
معنی: شایسته است که سر اسبت را در آغوش بگیری و لحظه ای از جنگ کردن دست برداری و آسوده باشی.
33- کمان را به زه کرد زود اشکبوس – تنی لرز لرزان و رخ سندروس
معنی: اشکبوس فوراً کمانش را به زه کرد و آن را آماده کرد در حالی که تنش می لرزید و چهره اش [از ترس] زردرنگ شده بود.
34- به رستم بر، آنگه ببارید تیر – تهمتن بدو گفت بر خیره خیر،
معنی: آنگاه تیرهای زیادی به سوی رستم پرتاب کرد. رستم به او گفت: بیهوده… (بیت 34 و 35 موقوف المعانی)
35- همی رنجه داری تن خویش را – دو بازوی و جان بد اندیش را
معنی: تن و دو بازوی خود را خسته و جان بدخواهت را آزرده می کنی.
36- تهمتن به بند کمر برد چنگ – گزین کرد یک چوبه تیر خدنگ
معنی: رستم دستش را به سمت بندِ کمرش برد و یک چوبه تیر از خدنگ انتخاب کرد.
37- یکی تیر الماس پیکان چو آب – نهاده بر او چار پرّ عقاب
معنی: تیری که انتخاب کرده بود مثل الماس برنده و جلا داده شده و چهار پر عقاب هم بر آن بسته شده بود.
38- کمان را بمالید رستم به چنگ – به شست اندر آورده تیر خدنگ
معنی: رستم کمان را در دست گرفت و با شست، تیر خدنگ را آماده پرتاب کرد.
39- بزد بر بَر و سینه ی اشکبوس – سپهر آن زمان دست او داد بوس
معنی: رستم تیر را بر سینه اشکبوس زد و در آن لحظه، آسمان دست رستم را بوسید و از او تشکر کرد.
40- کُشانی هم اندر زمان جان بداد – چنان شد که گفتی ز مادر نزاد
معنی: اشکبوس در همان لحظه جان داد، به گونه ای که انگار اصلاً از مادر زاده نشده است.
قلمرو زبانی
خروش: بانگ، فریاد اسپ: اسب بهرام: سیاره مریخ کیوان: سیاره زحل همی برگذشت: عبور کرد
تیغ: شمشیر ساعد: بین آرنج و مچ دست لعل: سنگ قیمتی به رنگ سرخ
ایچ: هیچ
کاموس: یکی از فرماندهان سپاه افراسیاب گُرد: پهلوان، دلیر سپرد: طی کرد، پیمود
گرز: نوعی اسلحه قدیمی که از چوب و آهن ساخته می شده و سر گِرد بزرگی داشته و برای ضربه زدن به کار می رفته است کمند: طنابی بلند با سری حلقه مانند که برای گرفتار کردن انسان یا حیوان به کار می رفته است تنگ: سختی، فشار تنگ آوردن: به کسی سخت گرفتن
کجا: در قدیم به معنی که اشکبوس: پهلوان تورانی همی برخروشید: مدام نعره می زد کوس: طبل بزرگ، دُهُل
هم نبرد: حریف، هماورد
بشد: برفت تیز: به سرعت خود: کلاه جنگی گبر: زره
برآویخت: گلاویز شد رُهّام: پهلوان ایرانی برآمد: بلند شد بوق: شیپور
گران: سنگین آبنوس: درختی گرمسیری است که چوب آن سیاه و گران قیمت است
برآهیخت: برکشید غمی شد: خسته و ناتوان شد سران: پهلوانان
ستوه: درمانده و آزرده شد: رفت
قلب: مرکز طوس: فرمانده سپاه ایران کاید: که بیاید بر: کنار
تهمتن: لقب بهبود سئو وب سایت رستم برآشفت: خشمگین شد باده: شراب جُفت: یار، همدم
به آیین: به سامان بدار: نگه دار کارزار: جنگ
کمان به زه: کمان آماده زه: چله کمان
خروشید: فریاد زد کای: که + ای رزم آزما: جنگجو هماورد: حریف مشو: مرو باز: سوی
کُشانی: کوشانی، منظور اشکبوس است خیره بماند: تعجّب کرد، شگفت زده شد عنان: دهانه، افسار بخواند: صدا کرد
چه پرسی: پرسش انکاری کزین: که + از + این کام: آرزو، مراد
زمانه: روزگار پُتک: چکش بزرگ فولادین ترگ: کلاه خود
باره: اسب بی بارگی: بدون اسب یکبارگی: یک دفعه
بیهده: بیهوده گوی پرخاشجو: جنگجو
جنگ آوردن: جنگیدن سرکش: یاغی، زورگو
نبرده: جنگاور، جنگجو
زان: به آن دلیل بستانم: بگیرم
سلیح: سلاح و افزار جنگ فسوس: مسخره کردن مزیح: شوخی
ناز: افتخار گرانمایه: قیمتی، ارزشمند به زه کرد: آماده کرد
بَر برِ اسب: به پهلوی اسب اندر آمد ز بالا به روی: وارونه شد و زمین خورد
سزد: شایسته است کنار: آغوش برآسایی: آرام بگیری
سندروس: نوعی صمغ درخت به رنگ زرد
خیره خیر: بیهوده
رنجه داری: می آزاری بداندیش: بدخواه، بددل
گزین کرد: انتخاب کرد چوبه: واحد شمارش تیر خدنگ: درختی با چوب سخت و محکم که از آن نیزه، تیر، زین اسب، و مانند آن می ساختند
چار: چهار
بمالید: لمس کرد شست: قلاب
هم اندر زمان: فوراً، بی درنگ گفتی: گویا
قلمرو ادبی
بیت 1: بهرام و کیوان ← مراعات نظیر
خروش از بهرام و کیوان گذشتن ← کنایه از فریاد و بانگ بلند
خروشِ سواران… همی برگذشت ← اغراق
بیت 2 : همه تیغ و ساعد ز خون بود لعل… ← تشبیه
لعل و نعل ← جناس
دل خاک ← اضافه استعاری
خاک ← مجاز از زمین
خروشان دل… زیر نعل ← اغراق
بیت 3: رنگ نماندن به روی خورشید ← کنایه از ترسیدن
روی خورشید ← تشخیص (جانبخشی)
به جوش آمدن خاک ← کنایه از آشفتگی و بلند شدن گرد و خاک
به جوش آمده خاک ← اغراق
رنگ و سنگ ← جناس
خاک و کوه و سنگ ← تناسب
بیت 4 : که گر آسمان را بباید سپرد ← کنایه از انجام کار خارق العاده و دشوار، اغراق
بیت 5 : تیغ و گرز و کمند ← تناسب
تیغ و گرز و کمند آوردن ← کنایه از آماده و مهیا شدن برای جنگ
تنگ و بند آوردن ← کنایه از سخت گرفتن و در فشار قرار دادن و اسیر کردن
بیت 6: همی برخروشید، بر سانِ کوس ← تشبیه
خروشیدن کوس ← تشخیص
بیت 7 : ایران ← مجاز از سپاه ایران
نبرد در مصراع اول ← مجاز از حریف
سر به گرد آوردن ← مجاز از نابود کردن
گرد ← مجاز از زمین
بیت 8: گبر و ابر ← جناس
ابر ← مجاز از آسمان
گرد و خاک جنگ به ابر برسد ← اغراق
بیت 9 : بوق و کوس ← تناسب
بیت 10 : زمین آهنین شد ← تشبیه
سپهر آبنوس [شد] ← تشبیه
زمین و سپهر ← مجاز از همه جا
زمین آهنین شد، سپهر آبنوس ← اغراق درباره سختی مبارزه
بیت 11 :گران و سران ← جناس
بیت 12 : بپیچید زو روی ← کنایه از فرار کردن و گریختن
روی و سوی ← جناس
بیت 13 : بزد اسب ← کنایه از راندن و حرکت دادن اسب
بیت 14 : جفت بودن ← کنایه از همنشین بودن
جفت جام باده بودن ← کنایه از اهل خوش گذرانی و عیش بودن، اهل جنگ نبودن
گفت و جفت ← جناس
بیت 15 : به آیین داشتن قلب سپاه ← کنایه از فرماندهی سپاه مطابق قوانین جنگی
بیت 16 : کمان به زه ← کنایه از کمان آمادة تیراندازی
بازو و کمر ← مراعات نظیر
کمان، زه، تیر ← مراعات نظیر
بیت 17: مشو باز جای ← کنایه از نگریز و فرار نکن
بیت 18: عنان گران کردن ← کنایه از نگه داشتن اسب
بیت 19: که و که ← جناس
تن بی سر ← کنایه از کشته شدن
گریستن برای تن بی سر ← کنایه از سوگواری
تن و سر ← مراعات نظیر
بیت 20: نام و کام ← جناس
کام ← مجاز از آرزو
ندیدن کام ← کنایه از زنده نماندن و به آرزوها نرسیدن
بیت 21 : مرگ و ترگ ← جناس
زمانه مرا پتک ترگ تو کرد ← تشبیه و تشخیص
ترگ ← مجاز از سر
پتک ترگ کسی بودن ← کنایه از عامل مرگ او بودن
بیت 22: سر ← مجاز از وجود
بیت 23: –
بیت 24 : جنگ و سنگ ← جناس
سر زیر سنگ آوردن ← کنایه از نابود کردن و شکست دادن
پیاده، ندیدی … سنگ آورد؟ ← استفهام انکاری
بیت 25: سوار و پیاده ← تضاد
بیت 26: –
بیت 27: با تو سلاحی به جز فسوس و مزیح نمی بینم ← کنایه از اینکه تو مرد جنگ نیستی و اهل مسخره بازی و شوخی هستی
بیت 28: تیر و کمان ← مراعات نظیر
کمان و زمان ← جناس
سر آری زمان ← کنایه از اینکه زمان تو به پایان رسیده، وقت مرگت فرا رسیده
بیت 29 : کمان و زه ← مراعات نظیر
بیت 30: بر و بر ← جناس
اوی و روی ← جناس
بیت 31 : گفت و جفت ← جناس
بیت 32: در کنار گرفتن ← کنایه از در آغوش گرفتن
بیت 33 : تنی لرز لرزان ← کنایه از ترس و وحشت
تن و رخ ← مراعات نظیر
رخ سندروس ← تشبیه
رخ سندروس شدن ← کنایه از ترسیدن
بیت 34 : باریدن تیر ← اغراق
ببارید تیر ← استعاره
بیت 35 : –
بیت 36 : –
بیت 37 : یکی تیرِ الماس پیکان، چو آب ← تشبیه
تیر و پیکان و پر ← مراعات نظیر
بر و پر ← جناس
بیت 38 : چنگ ← مجاز از دست
کمان و شست و تیر ← مراعات نظیر
بیت 39 : بر و بر ← جناس
بوسیدن سپهر ← تشخیص
دست بوسیدن ← کنایه از تشکر کردن
سپهر آن زمان، دستِ او داد بوس ← اغراق
بیت 40: جان بداد ← کنایه از مردن
چنان شد که گفتی ز مادر نزاد ← اغراق